یادش بخیر

این وبلاگ منه یه غریبه که دختر اسفندیه و به این قضیه افتخار می کنم

یادش بخیر

این وبلاگ منه یه غریبه که دختر اسفندیه و به این قضیه افتخار می کنم

کاش خدا به من قلب نداده بود

دارم می رم سفر یک سفر دور 

یک جای دیگه 

یک جایی که کسی نمی تونه بیاد 

یک جایی برای من و من  

کاش خدا به من قلب نداده بود  

تا تو در قلبم خانه کنی و بعد ... 

چه می کشیم من و ماهو الان کنار هم... 

باز خوبه ماهو کوچولو است

داستان

داستان دوست داشتنت در دلم نهادینه شده است دوستت دارم با تمام وجودم باورم کن که محتاج باورت هستم 

باورت می شود این من مغرور است که اینها را می گویم کاش می شد یک روز ببینمت و توی چشم هایت نگاه کنم و بگم ... 

اما حیف که نمی شود گویا نگاهم مسخ می شود با دیدندت .  


 

اولیا محترم ماهو : ماهو بی قراری می کند ! کم غذایی می کند آخر مارا می خواهد لطفا ماهو را تحویل دهید .