یادش بخیر

این وبلاگ منه یه غریبه که دختر اسفندیه و به این قضیه افتخار می کنم

یادش بخیر

این وبلاگ منه یه غریبه که دختر اسفندیه و به این قضیه افتخار می کنم

یک ارزو

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد که دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این آرزو ها سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد شش آرزو

بعد با هر کدام از این آرزو ها سه آرزوی دیگر خواست

و...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به ۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن جست و خیز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران می خندیدند و گریه می کردند

عشق می ورزیدند و محبت می کردند

لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا .......

پیر شد

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

همشان نو بودند و برق می زدند

بفرمائید چند تا بردارید

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!
شل سیلوراستاین

نظرات 1 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:44 ق.ظ

آرزو میکنم آرزو هایت براورده بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد