-
حال این روزهای من
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 13:56
آن چیزهایی که قبلا دوست داشتم و خوشحالم می کرد این روزها اصلا خوشحالم نمی کنه از دیشب دارم در خودم غرق می شم
-
یک متن قشنگ از برف
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 19:35
بچه که بودم برف تا زانو می بارید. پدر برایم تعریف می کرد که زمان او برف تا زیر گلویشان می باریده طوری مجبور می شدند از زیر آن تونل بزنند. می گفتم: "بابا، خالی می بندی". این روزها نم برفکی که می زند و قطع می شود پسرم ذوق می کند. برایش تعریف می کنم زمان ما برف تا زانو می بارید. می گوید:"خالی می...
-
هنوز...
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 16:41
من هنوز زنده ام دارم مثل خر درس می خوانم
-
یادش بخیر
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 21:21
رسم روزگاره : کسی را که خیلی دوست داری، زود از دست می دهی پیش از آنکه خوب نگاهش کنی. پیش از آنکه او را در آغوش بگیری . پیش از آنکه تمام حرفهایت را به او بگویی ، پیش از آنکه همه لبخندهایت را به او نشان بدهی مثل پروانه ای زیبا، بال میگیرد و دور می شود ، و تو خیال میکردی تا آخر دنیا می تونی هر روز طلوع آفتاب را با او...
-
یک روز برفی در تهران
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 10:17
چه برفی می اید آسمان دارد بار سنگین خود را انگار پنبه می کند و بر سر مردمان زمان فرو می ریزد می خواهد سیاهی زمین ما را با سفیدی خود پاسخ بگوید می خواهد برای مدتی هرچند کوتاه سیاهی را به سمت سفیدی ببرد می داند حتی سفیدی برف هایش هم نمی تواند طولانی باشد و در برابر گرمای گناهمان زود اب می شود... پی نوشت : دیشب خواب دیدم...
-
پیام یک ناشناس
جمعه 17 دیماه سال 1389 01:08
یادش بخیر توی تیم ارج و قربی داشتم کلی آدم می شناختم که پشتم بودند الان چی ؟!!! به گوشیم پیام میاد که بی شرفم و عوضی !! پیام میاد همه تیم ازم متنفرن و من غمگین می شم و ناراحت فرو میریزم بدون اینکه بدانم کی حتی بوده!!!
-
یادش بخیر تیمی داشتیم
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 09:44
دیروز با نبودن مربی همه زود رفتند من ماندم و یک سالن خالی با چند تا بچه جقله ... یاد تیم افتادم یادش بخیر تیمی داشتیم!
-
من و فری
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 23:00
یادته اولین بار که کنار هم قرار گرفتیم سر یک شرط بندی ساده بود این که ته تغاری تیم کیک تولد داره یا نه بین تو و ان یکی فری ... من طرف تو را گرفتم بدون اینکه بدونم حق با کیه یک جورایی توی دلم آن روزها خانه کرده بودی همیشه فکر می کردم چی می شد من جای فینیگیلی بودم و تو با منم دوست بودی آنشب من با تو دوست شدم سر فری کسی...
-
من و فینگیل
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 20:46
یادش بخیر ان روزها ... روزهای اول آشنایی من و تو ... یادش بخیر ان روزی که اولین بار توی ماشینت نشستم اینقدر تند می رفتی داشتم سکته می کردم اما این تنها باری بود که وقتی رانندگی می کردی ترسیدم اولین بار و اخرین بار می دانی چرا فینگیلی؟!!! چون از ان به بعد بهت اعتماد کامل داشتم
-
شروع
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 19:48
اینجا وبلاگ شخصی من است منی که بریدم از همه!